شعر سنگ قبر فرزند که واقعا دردناکترین کارها برای پدر و مادر می باشد بدلیل اینکه فوت فرزند شاید سخت تر از هر چیز دیگری برای خانواده باشد در این صفحه بخشی از شعر های که در وصف فرزند سروده است را برای شعر سنگ قبر فرزند قرار داده ایم .
در صورت داشتن شعر های بیشتر میتوانید با همکاران با در تماس باشید و شعر های بییشتر در این مورد را تحویل بگیرید .
متن شعر سنگ قبر فرزند
مجموعه ای از اشعار فرزند جهت درج در سنگ مزار فرزندان خانواده های عزیز و یادگاری از اقوام و خانواده شان که گروه سنگ عقیق تعدادی از این اشعار را به شما عزیزان پیشنهاد میدهد .
این اشعار توسط شاعران بنام سرزمینمان برای وجود پسران و دختران سروده شده است . این اشعار در سبک های مختلف سروده شده و شما عزیزان با توجه به سلیقه خود در شعرخوانی میتوانید از این اشعار استفاده کنید ..
شعر سنگ قبر فرزند1 |
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش | می سپارم به تو از چشم حسود چمنش |
شعر سنگ فبر فرزند 2 | چه بی صدا شکسته شد ، آینۀ جوانیت نوجوان بودم و ناکام برفتم زجهان | نخوانده پاره پاره شد کتاب زندگانیت بر سر لوحۀ من آیۀ الحمد بخوان |
شعر سنگ قبر فرزند 3 | تو شدی فارغ و ماندم من غمدیده ، غریب ای جوانی که اجل امد و زد بر سر تو | رفتی و داغ نهادی به دل من ، پسرم جای دارد که بمیرد زعمت مادر تو |
شعر سنگ فبر قرزند 4 | درختی کاشتم تا گل دهد بویم گل او را پسر به درد پدر دردمند خواهد شد |
درختم غنچه داد اما اجل پرپر نمود او را پدر به داغ پسر سوگوار خواهد بود |
شعر سنگ فبر قرزند 5 | گفتم که فراق تو نبینم دیدم
باید که به او نام خورشید و مهاسا داد |
پدرم قسم به مهرت نه شب و نه روز دارم
اما نه به او باید نام گل بابا داد |
شعر سنگ قبر فرزند 6 | نخل سرسبز بلند تو چو بر خاک افتاد
سو گمرگ تو سر آغاز پیامی دگر است |
سرو خم گشت که آن قامت چالاک افتاد
رستخیز دگر و شور و قیامی دگر است |
شعر سنگ فبر فرزند 7 | صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
نام مادر را چو آوردم به وقت جان سپردن |
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
حضرت زهرای اطهر را به چشم خویش دیدم |
شعر سنگ قبر فرزند 8 | مادر منشین چشم به راه گذر امشب
آسوده بیارام مکن فکر مرا هیچ |
بر کلبۀ پر مهر تو زین بعد نیایم
بر حلقۀ این خانه دگر پنجه نسایم |
شعر سنگ قبر فرزند 9 | عزیز خفته در خاکم ، گل باغ دلم بودی
کجا یابم دگر چون تو ، اگر گرد جهان گردم |
درخشان گوهر پاکم ، چراغ محفلم بودی
تو را ای نازنین دختر ، که یار و همدمم بودی |
بیشتر بخوانید | شعر سنگ قبر پدر |
شعر سنگ قبر فرزند 10 | ای دیر به دست آمده بس زود برفتی
چون آرزوی تنگ دلان دیر رسیدی |
آتش زدی اندر من و چون دود برفتی
چون دوستی سنگ دلان زود برفتی |
شعر سنگ قبر فرزند 11 | دلا دیدی که آن فرزانه فرزند
به جای لوح سیمین در کنارش |
چه دید اندر خم این طاق رنگین
فلک بر سر نهادش لوح سنگین |
12 | افتابی در جهان تابید و رفت
هیچ کس از دست او رنجش نداشت |
عمر کوتاهش جهان را دید و رفت
از چه رو از دست ما رنجید و رفت |
13 | افسوس کزین جهان فانی رفتی
تا زنده ام از آتش هجرت همه روز |
آوخ که به مرگ ناگهانی رفتی
سوزد دل من که در جوانی رفتی |
متن سنگ قبر فرزند 14 | زود بودش سفر مرگ ولی
عاشقان را غم هجرش سوزان |
کز پاکدامنی ز نسیم سحر گذشت
رفت و دل ها به خزانش افسرد |
متن سنگ قبر فرزند 15 | ای اشک بریز به دامان نوگلی
آبی بزن بر آتش من کان فرشته خو |
کز پاکدامنی ز نسیم سحر گذشت
تا ما خبر شدیم ز ما بی خبر گذشت |
بیشتر بخوانید | شعر سنگ قبر مادر |
متن سنگ قبر فرزند 16 | فلک آخر ربودی گوهر یکدانۀ ما را
ندانم از چه رو کردی شعار خویش گل چیدن |
بگو بر ما چرا بردی تو آن در دانۀ ما را
گل ما چیدی و بر هم زدی گلخانۀ ما را |
متن سنگ قبر فرزند 17 | ای که بر قبر من تازه جوان می نگری
من جوان بودم و امید بسی داشت دلم |
هیچ داری ز دل مادر زارم خبری
حیف و صد حیف ندیدم زجوانی ثمری |
18 | سال ها رنج کشیدم که گلی پروردم
گل پرپر شده ام از چه برفتی زبرم |
باد پاییز به ناگه زد و گل پرپر شد
که زهجران تو دم دل ما مضطر شد |
19 | شد فصل بهار و شدم از غصه هلاک
گل ها همه سر زخاک بیرون کردند |
دارم جگری کباب و چشمی نمناک
الا گل من که سر فرو برده و به خاک |
20 | قصۀ مرگ تو را ناگه شنیدن زود بود
آخر ای یار همه ، ای مظهر مهر و وفا |
در عزایت جامه را بر تن دریدن زود بود
در سرای جاودان منزل گزدیدن زود بود |
21 | دریغا حسرتا از کامرانی
همی پر حسرت و ناکام رفتم |
نبردم بهره ای از زندگانی
به زیر خاک در عین جوانی |
22 | جوان رفتم ز دنیا با هزاران آرزو بر دل
گذر آرید اگر برخاک من از راه غم خواری |
به زیر خاک کردم با دو صد اندوه و غم منزل
به الحمدی مرا یاد آورید ، ای محرمان دل |
23 | تو ای گل از گلستان ناگهان عزم سفر کردی
غمت پشت برادر را شکست و قلب مادر را |
چه دیدی ، باغبان را از غمت خونین جگر کردی
جوان رفتی و خواهر را روان خون از جگر کردی |
24 | ریختی خون دل از دیدۀ گریان پدر
نو بهار آمد و گل ها همه رستند زخاک |
رحم بر جان پدر نامدت از جان پدر
تو هم از خاک بر آی ای گل خندان پدر |
بیشتر بخوانید | سنگ قبر در اصفهان |
25 | جان خود بدهد و جان تو عوض بستاند
خواب دیدت که دل جمع پریشان کردی |
گر بود قابض ارواح به فرمان پدر
راست شد عاقبت این خواب پریشان پدر |
26 | قصۀ دیدۀ تر را به که باید گفتن
این غم دیر گذر را به که باید گفتن |
ناله شام و سحر را به که باید گفتن
غصۀ مرگ پسر را به که باید گفتن |
27 | بعد پرپر شدنت ای گل زیبا چه کنم
بهر هر درد دوایی است مگر داغ جوان |
من به داغ تو جوان مرده به دنیا چه کنم
من به دردی که بر او نیست مداوا چه کنم |
28 | پسر پاک دل خوب و نکو منظر من
نازنینی که پاکی نه کم از شبنم بود |
مانده بر خاک رهش ، خیره دو چشم تر من
عمر او نیز دریغا، که چو شبنم کم بود |
29 | نوگلی پرورده بودم خاک از دستم ربود
سال ها زحمت کشیدم تا گلم پرورده شد |
آن چنان در برگرفت گویی که در عالم نبود
ناگهان پیک اجل آن غنچه را از من ربود |
30 | نو گلم رفته و داغش به دل مادر ماند
تو که تنها پسر و یاور مادر بودی |
حسرت دیدن رویش به دل خواهر ماند
از چه رو بار غمت بر کمر همسر ماند |
31 | گلی بودم در ایام جوانی
گلی بودم که وقت چیدنم بود |
جوان بودم نکردم زندگانی
جوان بودم چه وقت مردنم بود |
32 | چشمۀ پاک نهان در دل کوه
هیچ کس در پی احساس جوان تو نبود |
غنچۀ سرخ نهان در دل کوه
نگران همه کس ، کس نگران تو نبود |
33 | ای مادر غمدیده نداری خبر از من
من تازه جوان بودم و اندر چمن حسن |
کز گردش ایام چه آمد به سر من
نشکفته فرو ریخت همه بال و پر من |
34 | افسوس که زیبا پسرم تاج سرم رفت
زد آتش سوزان اجل ، بر گل عمرم |
امید و چراغ دل و نور بصرم رفت
ناگاه از این باغ ، گل نوثمرم رفت |
35 | عزیزم دخترم امید جانم
فدایت می کنم جان و دلم را |
گل زیبای من روح و روانم
زتو روشن نمایم محفلم را |
36 | خفته در خاک جوانی که چو گل رعنابود
عاقبت باد خزان نو گلمان پرپر کرد |
بر لبش خنده و اندوه دلش دریا بود
رسم دنیا همه گویند چرا یغما بود |
37 | او گلی بود و ز بی مهری دنیا او را | دست گل چین فلک چید که بی همتا بود |
38 | ای جگر گوشه که پاک آمدی و پاک شدی
دامن افشاندی از این خاک غم آلودۀ دهر |
چشم من بودی و از چشم بدان خاک شدی
آفرین باد تو را کز همه غم پاک شدی |
39 | بود پرواز بلندت هوس ای مرغ بهشت
صبر کن « اهلی» اگر زخم غمی واقع شد |
عالم خاک بهشتی و بر افلاک شدی
که نه تنها تو در این واقعه غمناک شدی |
40 | در فراق تو از این سوخته تر باد پدر
چشمۀ نور منا، نه ماوی گه توست |
بی چراغ رخ تو تیره بصر باد پدر
که فدای سر خاک تو پدر باد ، پدر |
41 | ای غمت مادر رسوا شده را سوخته دل
زیر خاکی و فلک بر زبرت گرید خون |
از دل مادر تو سوخته تر باد پدر
بی تو چون دور فلک زیر و زبر باد پدر |
42 | تا زپیش پدر روان کردی
بر رخان پدر زخون دو چشم |
خون دل بر رخم روان کردی
زعفران زیر ارغوان کردی |
43 | همه روز پدر سیه کردی
تا به تیر اجل بخستت جان |
همه سود پدر زیان کردی
تیر قد پدر کمان کردی |
44 | صورت مرگ زشت صورت را | پیش چشم پدر عیان کردی |
45 | بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد
طوطی ای را به هوای شکری دل خوش بود |
باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد
ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد |
46 | قره العین من آن میوۀ دل یادش باد
ساربان بار من افتاد خدا را مددی |
که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد
که امید کرمم همره این محمل کرد |
47 | آه و فریاد که از دست حسود مه چرخ
نزدی شاهرخ و فوت شد امکان حافظ |
در لحد ماه کمان ابروی من ، منزل کرد
چه کنم بازی ایام ، مرا غافل کرد |
48 | شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود |
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت
بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت |
49 | بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم
عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد |
وز پی اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت
دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت |
50 | شد چمان در چمن حسن و لطایف لیکن
همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم |
در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت
کاری دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت |
51 | ای نهال جوان که سوخت فلک
خفته بینم به روی بستر مرگ |
ز آتش مرگ ، برگ و بار تو را
نازنین جسم شاد خوار تو را |
52 | رفته در خواب سهمگین ابد
به کدامین دیار رفتی باز |
نرگس مست پرخمار تو را
که ندانم ره دیار تو را |
53 | جان مسکین چگونه بر تابد
اشک خونین اگر بر افشانم غم زتو یادگار ماند و رواست |
فرقت تلخ ناگوار تو را
غرقه در خون ناگوار تو را دارم از نیک یادگار تو را |
54 | مرا سال بگذشت بر شصت و پنج
مگر بهره بر گیرم از پند خویش |
نه نیکو بود گر بیارم به گنج
بینیدشم از مرگ فرزند خویش |
55 | مرا بود نوبت ، برفت آن جوان
که نوبت مرا بود ، بی کام من |
زدردش منم چون تن بی روان
چرا رفتی و بردی آرام من |
56 | زبدها تو بودی مرا دستگیر
مگر همرهان جوان یافتی |
چرا چاره جستی زهمراه پیر
که از پیش من تیز بشتافتی |
57 | مرا سال بگذشت بر شصت و پنج
مگر بهره بر گیرم از پند خویش |
نه نیکو بود گر بیارم به گنج
بینیدشم از مرگ فرزند خویش |
58 | برفت و غم و رنجش ایدر بماند
روان تو دارنده روشن کناد |
دل و دیدۀ من به خون در نشاند
خرد پیش جان تو جوش کناد |
59 | تو فرزندم فروغ دل مایی
ماییم و شب تیره و تاریکی وحشت |
خاموش در این دخمه چرایی
ای کوکب تابندۀ امید ، کجایی |